دانلود رمان ترسناک کابوس های شبانه برای موبایل و کامپیوتر

تبلیغات

    کسب درآمد

نویسندگان

پشتيباني آنلاين

    پشتيباني آنلاين

درباره ما

    دهکده داستانی
    سلام به وبسایت من خوش امدین امیدوارم لحظات خوشی رو سپری کنید من برای شما انواع رمان هارو در سایتم جمع آوری کردم میتونین ان ها رو کاملا رایگان دانلود کنید تنها خواهشی که دارم موقع کپی برداری از مطالب ما رو به عنوان منبع ذکر کنید و لطفا تو خبر نامه و سایت عضو شین تا از اپ هر روز ما زودتر خبر داشته باشین واگه نویسنده هستید و میخواهید داستانتون رو منتشر کنید از طریق لینک زیر به من در تلگرام پی ام بدهید و در پایان آرزوی بهترینا رو واستون دارم

امکانات جانبی

    آمار وب سایت:  

    بازدید امروز : 25
    بازدید دیروز : 0
    بازدید هفته : 105
    بازدید ماه : 123
    بازدید کل : 51377
    تعداد مطالب : 70
    تعداد نظرات : 31
    تعداد آنلاین : 1



    دهکده داستانی

ورود کاربران

    نام کاربری
    رمز عبور

    » رمز عبور را فراموش کردم ؟

عضويت سريع

    نام کاربری
    رمز عبور
    تکرار رمز
    ایمیل
    کد تصویری

آمار

    آمار مطالب آمار مطالب
    کل مطالب کل مطالب : 70
    کل نظرات کل نظرات : 31
    آمار کاربران آمار کاربران
    افراد آنلاین افراد آنلاین : 1
    تعداد اعضا تعداد اعضا : 11

    آمار بازدیدآمار بازدید
    بازدید امروز بازدید امروز : 25
    بازدید دیروز بازدید دیروز : 0
    ورودی امروز گوگل ورودی امروز گوگل : 3
    ورودی گوگل دیروز ورودی گوگل دیروز : 0
    آي پي امروز آي پي امروز : 8
    آي پي ديروز آي پي ديروز : 0
    بازدید هفته بازدید هفته : 105
    بازدید ماه بازدید ماه : 123
    بازدید سال بازدید سال : 20147
    بازدید کلی بازدید کلی : 51377

    اطلاعات شما اطلاعات شما
    آی پی آی پی : 3.147.74.197
    مرورگر مرورگر :
    سیستم عامل سیستم عامل :
    تاریخ امروز امروز :

چت باکس


    نام :
    وب :
    پیام :
    2+2=:
    (Refresh)

تبادل لینک

    تبادل لینک هوشمند

    برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان دهکده داستانی و آدرس dehkadedastani.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






خبرنامه

    براي اطلاع از آپيدت شدن سایت در خبرنامه سایت عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



آخرین نطرات

    الناز - ببخشید نرم افزار رمان ببار بارون قسمت 3 هست؟
    پاسخ:خیر - 1396/10/13
    بهار - اه اه خب قسمت سومش هم بزارید دیگه
    پاسخ: نوشته نشده من خودم به شخصه خیلی منتظرشم - 1396/10/10
    Ati - - 1396/7/15
    سوگل - سلام .این رمان کتابش منتشرشده و قسمت سومش در سایتهاقرارنمیگیره - 1396/3/25
    fatemeh - اینقده بدم میاد ی رمان مینویسن بعد نمیان ادامه بدن خب گل من ننویس خووو ننویس 3ساله منتظرم اه
    پاسخ: سلام این رمان کتابش منتشر شده واسه همین قسمت سوم رو سایت ها قرار نمیگیره - 1396/3/19
    مهراب - بزاااااااااااااااارید قسمت سوم رو دیگه اههههههه دو ساله منتظرم خوووووووو
    پاسخ: قسمت سوم نوشته نشده دوست عزیز - 1396/2/2
    hava - سلام قسمت سوم بباربارون روکی میزارید؟ ؟ - 1396/1/18
    Zahra - سلام هنوز قسمت سومش آماده نشده - 1396/1/10
    Sh - سلام با تشکر از سایت خوبتون قسمت سوم رمان کی نوشته میشه
    پاسخ: سلام . ممنون از نظرتون . زمان دقیقی هنوز مشخص نشده - 1395/10/1
    raha - ای بابا پس چرا پارت سومو نمیذارین آخه؟
    پاسخ: سلام رهای عزیز قسمت سوم هنوز نوشته نشده - 1395/9/16

دانلود رمان ترسناک کابوس های شبانه برای موبایل و کامپیوتر

کابوس های شبانه
 
خلاصه ای از داستان:
 
مردانگی ات را جایی به اثبات برسان …
کابوس های من
غیرتت را زیر سوال خواهد برد !!
سراسیمه وارد خانه شدم …چشمهایم به خون نشسته بود ،سکوت عجیبی در فضا سنگینی میکرد ، فریاد زدم :
- میترا ؟ میترا ؟
هیچ صدایی نمیآمد ..خودم را به اشپزخانه رساندم ….باز هم خبری نبود …قصد خروج داشتم که چشمم به چاقوی روی اپن افتاد ….سریع آن را برداشتم …و خودم را به اتاق خواب رساندم ….صدای زمزمه ای به گوش میرسید و در نیمه باز بود …کمی نزدیک تر شدم …از لای در ، دیدم که میترا ، با خونسردی تمام ، رو به روی میز ارایش نشسته و موهای افشانش را ، شانه میکند ، آنهم با اوازی بر لب !
وارد اتاق شدم و در را محکم بستم ….میترا از جایش پرید، دستش را روی قفسه سینه گذاشت :
- تویی مبین ؟ ترسوندیم !
بی هیچ کلامی نگاهش میکردم …به صورت بی فروغش ،چشم دوخته بودم …لباس خواب سفیدی بر تن داشت ، موهای قهوه ای رنگش را دور شانه هایش رها کرده بود ….چشمهای میشی اش ، روی دستم ثابت ماند …..چاقو را که دید ، رنگ هم از رخسارش رفت ….مانند گچ سفید شد :
- مُ….بین ؟
ناباورانه ، نگاهم میکرد و همین طور عقب عقب رفت ، نزدیکش شدم :
- چی ….چی ش…ده ؟
دیگر مهلت ندادم ، خونش حلال بود ، به طرفش حمله ور شدم ….او را محکم روی تخت انداختم ، روی قفسه سینه اش نشستم و چاقو را بالا بردم ….میترا مرتب جیغ میکشید ، آنقدر به او ضربه زدم که دیگر صدای ناله هایش خاموش شد 
 
برای دانلود این رمان زیبا به ادامه مطلب بروید. . . 
 

تاریخ ارسال پست: جمعه 4 تير 1395 ساعت: 11:36
برچسب ها : ,,,,,
می پسندم نمی پسندم

ليست صفحات

تعداد صفحات : 7
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 7 صفحه بعد